Archive for نوامبر, 2008

اسامی پذیرفته‌شدگان آزمون استخدامی کتابداری از این هفته اعلام می‌شود

به نقل از سایت بازار کار اسامی بیش از 400 پذیرفته‌شده آزمون استخدامی کتابداری اوایل سال جاری از این هفته اعلام می‌شود .

به گزارش خبرنگار مهر، مصاحبه با پذیرفته‌شدگان مرحله اول آزمون استخدامی تمامی استان‌های کشور انجام شده‌است و پذیرفته شدگان در استان های تهران‌، چهار محال و بختیاری، خراسان شمالی، زنجان، سمنان، قم، قزوین، کهکیلویه و بویر احمد، گلستان، لرستان، مازندران و مرکزی مشخص شدند.

اسامی این افراد در هفته جاری و از طریق سایت نهاد کتابخانه های عمومی کشور اعلام می شود  اعلام می‌شود. اسامی پذیرفته شدگان 10 استان دیگر نیز تا اواخر هفته آینده اعلام می شود. پذیرفته شدگان 10 استان باقیمانده نیز تا اواخر هفته سوم آذر ماه اعلام می شود.

پی نوشت:  اسامي پذيرفته شدگان نهايي آزمون استخدامي به انضمام افراد رزرو اولويت اول و دوم مربوط به 10 استان

 

نوامبر 29, 2008 at 4:58 ق.ظ. ۱ دیدگاه

نیاز به کتابدار

 

سایت فروشگاه کتاب پارسی نیاز به کتابدار دارد . متقاضیان رزومه خود را به ایمیل mhajiarab@yahoo.com   ارسال فرمایند.

نوامبر 22, 2008 at 7:44 ق.ظ. 3 دیدگاه

ما همدیگر را دوست نداریم

 در ادامه مقاله اي از جعفر محمدي آمده كه خواندنش خالي از لطف نيست:

 18 سال پيش من در شركت سوئدى ولوو استخدام شدم. اولين روزهايي كه در سوئد بودم، يكى از همكارانم هر روز صبح با ماشينش مرا از هتل برمي‌داشت و به محل كار مي‌برد. هوا كمى سرد بود و برفى. ما صبح‌ها زود به كارخانه مي‌رسيديم و همكارم ماشينش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارك مي‌كرد. در آن زمان، 2000 كارمند ولوو با ماشين شخصى به سر كار مي‌آمدند.

روز اول، من چيزى نگفتم، همين طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همكارم گفتم: آيا جاى پارك ثابتى داري؟ چرا ماشينت را اين قدر دور از در ورودى پارك مي‌كنى در حالى كه جلوتر هم جاى پارك هست؟

او در جواب گفت: براى اين كه ما زود مي‌رسيم و وقت براى پياده‌رفتن داريم. اين جاها را بايد براى كسانى بگذاريم كه ديرتر مي‌رسند و احتياج به جاى پاركى نزديك‌تر به در ورودى دارند تا به موقع به سركارشان برسند. تو اين طور فكر نمي‌كني؟»

 اين ، خاطره اي بود كه چندي پيش يكي از دوستان در ايميلي برايم فرستاد.

وقتي براي اولين بار اين خاطره را خواندم ،آنچه بيش از هر چيزي در آن برايم رنگ و معنا داشت ، حس دوست داشتن و احترام نسبت به يكديگر بود كه در اين چند سطر و البته در رفتاري كه حكايتش را خواندم ، موج مي زد.

اندكي بعد اما ، وقتي به ياد ادعاهاي خودمان در باب هم نوع دوستي و احترام به ديگران و عشق ورزي و اين قبيل شعارها افتادم و البته رفتارهاي متناقض مان را هم به ياد آوردم ، حسرتي بزرگ بر وجودم نشست .

 اينك براي “يافتن درد ، جست وجوي درمان” كه “چرا پيش نمي رويم؟” ، مي توانم با اين گزاره را هم در ميان موانعي تعريف كنم كه حركت ما را كند و بسيار كند مي كند :« ما دوست داشتن همديگر را فراموش كرده ايم و به يكديگر احترام نمي گذاريم

 ناراحت نشويد و به روحيه لطيف! ايراني تان برنخورد! فقط كافي است به دشنام هايي كه در طول روز رانندگان ايراني به همتايان خود و به عابران مي دهند به يادتان بياوريد تا ببينيد كه دوست داشتن و احترام گذاشتن تا چه اندازه در رفتارهاي ما نهادينه شده است.

 يا كافي است براي انجام كاري كه پروسه اداري خاصي هم ندارد ، به اداره اي برويد تا ببينيد اساساً به شما به عنوان يك انسان ذي شعور داراي شخصيت فردي و اجتماعي نگاه نمي شود چه رسد به اين كه ” آن ور ميزي” به احترام يك انسان ، بخواهد تحركي به خرج دهد و كاري كه مي تواند در همين ساعت انجام دهد را به فردا و فرداها موكول نكند!در حالي كه اگر دوست تان داشت و براي تان به عنوان يك شهروند احترام قائل بود ، به خود اجازه نمي داد يك انسان را “سر بدواند“.

اجازه بدهيد خاطره اي از يكي از استادان ايراني دانشگاه در استراليا را براي تان باز گو كنم.

اين استاد دانشگاه مي گفت: براي شركت در كنفرانسي راهي آمريكا بودم كه به ناگاه در فرودگاه سيدني يادم آمد كه يك كار اداري بسيار مهم را كه زمانش در حال سپري شدن بود را انجام نداده ام .

از يك طرف ساعتي بعد بايد پرواز مي كردم و از طرف ديگر اگر آن كار اداري انجام نمي شد زيان سختي نيز متوجه من مي شد.

در حالي كه هيچ اميد نداشتم ، به اداره مربوطه تلفن زدم و مشكل را گفتم.

كسي كه جواب مرا مي داد ، وقتي متوجه وضعيت من شد ، گفت:ما سعي مي كنيم كارتان را انجام دهيم ؛ چند دقيقه ديگر تماس بگيريد تا نتيجه را بگويم.

وچند دقيقه ديگر وقتي دوباره تماس گرفتم ، همان كارمند كه مرا در عمرش حتي يك بار هم نديده بود، گفت: نگران نباشيد ،كارتان انجام شد.سفر به خير!

 آن كارمند استراليايي ، اين تبعه ايراني را هرگز ملاقات نكرده بود، وظيفه اي هم براي پيگيري يك تماس تلفني نداشت و مي توانست مثل بسياري از ماها بگويد: بايد خودتان بياييد ، مشكل خودتان است و تلفن را قطع كند ولي چه چيزي باعث شد آن رفتار انساني را از خود بروز دهد؟ شايد پاسخ هاي متعددي براي اين پرسش وجود داشته باشد ولي محوري ترين پاسخ اين است: او به هم نوع خودش احترام قائل بود و مثل خيلي از ماها به ارباب رجوع به چشم يك “مزاحم” يا در مواردي يك “طعمه” نگاه نمي كرد بلكه او را به چشم انساني مي ديد درست مانند خودش.

يك مثال ديگر مي زنم كه اتفاقاً مثل ماجراي اول اين نوشتار ، پاركينگي است.

در تهران ، پيدا كردن جاي پارك در بسياري از موارد ، يك مشكل جدي و همگاني است .

اگر دقت كرده باشيد ، حتماً با اين مورد مواجه شده ايد كه بسياري از شهرونداني كه خودروهاي خود را در خيابان ها پارك مي كنند ، اگر بتوانند و شرايط اجازه دهد ، به گونه اي آن را پارك مي كنند كه خروج از محل پارك برايشان “بسيار آسان” شود و نيازي به جلو و عقب بردن چند باره اتومبيل نباشد ؛ بنابراين اگر فضا فراهم باشد ، در جايي كه مي توان به طور استاندارد دو خودرو را پارك كرد ، خودرويشان را به گونه اي پارك مي كنند كه نه در پشت و نه در جلوي آن نمي توان خودرويي را پارك كرد.

اين در حالي است كه همان راننده ، به خوبي مي داند كه چند دقيقه بعد ، يك انسان ديگر در همان مكان نياز به پاركينگ خواهد داشت ولي چون به اصطلاح”خر خودش از پل گذشته است” ديگر به نفر بعدي فكر نمي كند زيرا او را دوست ندارد و هيچ احترامي هم برايش قائل نيست.

 در توليد و صنعت هم وضع مشابهي حاكم است.

مثال مي زنم: اگر مدير تصميم گير خودروساز ما ، براي مشتري اش به عنوان يك انسان احترام قائل بود ، هرگز به خود اجازه نمي داد به بهانه كاستن از قيمت، ايمني خودروهاي توليدي اش را با برداشتن لوازمي مانند كيسه هوا و ترمز ABS به حداقل ممكن برساند (و در همان حال به بهانه هاي ديگر بر قيمت همان خودرو بيفزايد.)

بسياري از خودروهاي خارجي كه در ايران مونتاژ مي شوند ، بر خلاف مشابه هاي آن سوي آبي شان ،اين تجهيزات ايمني را ندارند و معلوم نيست تا كنون چند انسان از رهگذر اين بي احترامي به انسان ، جان خود را از دست داده اند.

اين قبيل مسائل بيش از آن كه ريشه هاي اقتصادي و حتي مديريتي داشته باشند ، دلايل شناختي دارند و از اين واقعيت ساده نشأت مي گيرند كه مديران هم به عنوان بخشي برخاسته از همين جامعه ما ، دوست داشتن مردم و احترام به انسان ها را فراموش كرده اند.

 ما اگر همديگر را به طور واقعي و بر مبناي باور هاي خالص انساني دوست داشته باشيم و به همديگر از صميم قلب احترام بگذاريم ، سمت و سوي بسياري از رفتارهاي ما تغيير خواهد كرد.

اگر همديگر را دوست داشته باشيم، از معلم مدرسه گرفته تا استاد دانشگاه ، همه شاگردانشان را مانند فرزندان خود خواهند ديد و نتيجه آموزش ها بسيار دگرگون خواهد بود.

 اگر همديگر را دوست داشته باشيم ، هيچ رستوراني غذاي آلوده به ما نخواهد داد و هيچ پزشكي ، فقط براي حق ويزيت ، نبض بيمار رانخواهد گرفت ، هيچ كارگري كم كاري نخواهد كرد

————————————————-

حال اين بحث رو اگر در زمينه كاري خودمان در نظر بگيريم به عنوان كتابدار و اطلاع رسان و ارتباط با مراجعان خودمان شايد به نتايج جالبي برسيم.من بارها شده كه بدون اينكه بيان كنم كتابدار هستم وارد كتابخانه اي شدم و سوالي رو از كتابدار پرسيدم.سوالي كه از قبل جواب اون رو ميدونستم.ولي اين كار رو براي اينكه سواد كتابدار رو بسنجم انجام ندادم بلكه ميخواستم طرز برخورد و رفتار با مراجعان رو ببينم.در خوشبينانه ترين حالت 80 درصد از اين تجربه من راضي كننده نبود.و اون 20 درصد هم بيشتر در محيطهاي آكادميك و دانشگاهي بود.دوستي ميگفت فقر که از در وارد شه ، عشق از پنجره خارج ميشه .و ميگفت هر كس به اندازه حقوق و احترامي كه در جامعه داره كار انجام ميده!!

مثال هاي بسياري را مي توان در ادامه اين بحث آورد كه اگر به اطراف مان دقت كنيم ، آنها را به چشم خواهيم ديد و از اين رو ، بحث را به همين جا ختم مي كنم : «ما ، تا ياد نگيريم كه همديگر را دوست داشته باشيم و براي هم احترام متقابل قائل نشويم ، پيشرفت نخواهيم كرد ، چون ، زاويه ديد ما به انسان ، يكي از مهم ترين تعيين كنندگان مسير حركت است

منبع : ایمیل آقای مجید الله بخش به گروه بحث کتابداری ایران

 

– وبلاگ کتابخانه دانشکده اقتصاد را ببینید.

نوامبر 3, 2008 at 5:09 ق.ظ. 4 دیدگاه


RSS وبلاگ گروهی کتابداران ایرانی

  • خطایی رخ داد! احتمالا خوراک از کار افتاده. بعدا دوباره تلاش کنید.

تعداد بازدید کنندگان

  • 57٬972 آمار