Archive for آوریل, 2007
برای روز جهانی خاطره ها
دیروز از یکی از دوستان قدیمیم اس. ام .اسی دریافت کردم که مضمونش این بود «امروز روز جهانی خاطره هاست ، اولین خاطره ای که از من تو ذهنت میاد رو بگو «. جوابش رو دادم و چون خیلی خوشم اومد برای چند تا از دوستان ادلیستم همین پیغام رو فوروارد کردم . باورتون نمیشه چه خاطره های جالبی که نگرفتم . دوستانم مخصوصا اونهایی که عمر دوستیمون طولانی تره به خاطره هایی اشاره کرده بودن که خیلی از اونها رو واقعا فراموش کرده بودم . اصلا نمیدونم روزی به اسم روز خاطره ها وجود داره یا نه ولی هر چی بود برای من و دوستانم کلی خاطره های خوش رو زنده کرد . پیشنهاد می کنم شما هم امتحان کنید پشیمون نمیشین ! ( بهتر نیست برم از مخابرات یه پورسانتی بگیرم؟ ).فکر کنین اگه وبلاگ نویسها هم دیگه رو می شناختن یه بازی درست می کردیم مثل بازی شب یلدا و اسمشو میذاشتیم بازی خاطره ها و خاطره هامونو از همدیگه می نوشتیم .
پ . ن : حالا ! شمایی که منو می شناسی اولین خاطره ای که با شنیدن اسمم از من تو ذهنت میاد رو بگو…
کتابخانه
آروم میاد تو سرشو میاره جلو و آروم میگه : اینجا انباره کتابه
جلو خندمو میگیرم و میگم : نه اینجا کتابخونه است ولی هنوز راه اندازی نشده .
میگه : آها …خب … انشالله مشتری میشیم .خداحافظی می کنه و آروم بر میگرده . گوشی تلفن رو بر می دارم . تند و تند و پشت سر هم میگه :ببخشید از طرف اداره فرهنگ و ارشاد بخشه … تماس میگرم ما داریم در رابطه با میزان مطالعه کتاب و ….. در میان خانواده های تهرانی طرحی رو انجام میدیم . می خواستم بدونم شما و خانواده ی محترمتون روزانه به چه میزان و چه جور کتابهایی رو مطالعه می کنین . میگم : خواهش می کنم ولی کجا رو گرفتین
میگه : فرق نمی کنه ما با همه جا تماس میگیریم .
با تعجب میگم : ولی اینجا کتابخونه س . . .
میگه : ……..!
آخرين كلاس
همين 3 ماه پيش بود كه آخرين كلاس دوره ي كارشناسي ارشد برگزار شد ، درس نمايه سازي و در محضر خانم دكتر باب الحوائجي . و تقريبا آخرين جلسه اي بود كه همه همكلاسيها سر يك كلاس نشستيم . هرچند كه بعضيها همون جلسه آخر رو هم دودر كردن و جاشون تو عكس خاليه . يكي از عكسهايي رو كه اون روز گرفتيم ميزارم اينجا و باقي عكسها رو ميزارم تو گروه ( قابل توجه همكلاسي ها ) .
86
شانزده روز از شروع 86 گذشته و من بعد از تعطیلاتی تقریبا یک ماهه دوباره برگشتم تهران . سال 86 برای من خوب شروع نشد و اصلا احساس تحول و نو بودن رو ندارم احساس می کنم خستگی چند سال روی دوشم هست . فقط خدا کنه اوضاع به مرور بهتر بشه. فعلا در رابطه با پایان نامه ام به مشکل اساسی برخوردم و باید موضوعم رو عوض کنم که این مسئله بشدت اعصابم رو داغون کرده ،بیشتر از این که برای زحمات چندین ماهه ام که بر باد رفته ناراحت باشم ، پیگیری کارهای اداری برای عوض کردن موضوع پایان نامه برام سخته . اگه کسی کمکی از دستش بر میاد خواهشا دریغ نکنه . تا اطلاع ثانوی دل و دماغی برای نوشتن نیست چه اینجا و چه وبلاگ گروهی کتابداران ایرانی .
آخرین نظرات